جدول جو
جدول جو

معنی چاله بازی - جستجوی لغت در جدول جو

چاله بازی
نوعی گردو بازی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه، کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس و بختیاری دارد، آبش از چشمه، محصولش گندم و جو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تازیانه زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت شاهباز، بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود، (یادداشت مؤلف)، بازی شاه و وزیر، چیره دستی و تسلط، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ لُ)
بازی کردن با چوبهای چلک. الک دولک بازی کردن. عمل چلک باز. چالیک بازی. عمل کودک چالیکی و رجوع به چالیک و چلک و الک دولک و چلک باز شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان ساوه که دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
الک دولک
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ / لِ)
پستی و بی شخصیتی نشان دادن. هوچیگری و آشوب طلبی نمودن. اعمال اراذل و اوباش را مرتکب شدن. و رجوع به رجاله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
کاسه گردانی. نوعی از رقص و بازی است از عالم شیشه بازی و صراحی بازی وتحقیق آن است که کاسه باز کسی باشد که خرقه میپوشد واز زیر خرقه ظرفها برمی آرد و در مصطلحات نوشته که دو سه کاسۀ چینی پر آب میکنند و کاسه بازان واژگون شده کاسها بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانندو بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و مجازاً بمعنی مکاری و حیله گری آید. (غیاث) :
کاسۀ لاله اگر بشکست بر جای خود است
ز آنکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست.
کمال الدین
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِ)
نوعی لاله:
لالۀ رازی شکفته پیش برگ یاسمن
چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(لَ قِ)
صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’از مزارع قریۀ بزرگ کاشان است که تیول منشی الممالک میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 85)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
چاره گری. چاره اندیشی. مصلحت اندیشی. تدبیر. تأمل و تفکر:
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.
نظامی.
به افکندنش چاره سازی کنند
و ز او دعوی بی نیازی کنند.
نظامی.
شب و روز بی چاره سازی نیم
در این پرده با خود ببازی نیم.
نظامی.
بسی کردند مردان چاره سازی
ندیدند از یکی زن راستبازی.
نظامی.
حدیث بنده را در چاره سازی
بساطی هست با لختی درازی.
نظامی.
، علاج خواهی. درمان پذیری. شفاطلبی. سلامت خواهی:
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده دوست عشق بازی میکرد.
عسجدی.
دانست کز آن خیالبازی
کارش نرسد بچاره سازی.
نظامی.
آن سوخته را به دلنوازی
آرندز راه چاره سازی.
نظامی.
گفت ای پسر این چه جای بازی است
بشتاب که جای چاره سازی است.
نظامی.
در پردۀ آن خیالبازی
بیچاره شدم ز چاره سازی.
نظامی.
زید از غم آن بت طرازی
مشغول شده به چاره سازی.
نظامی.
در چاره سازی بخود درمبند
که بسیار تلخی بود سودمند.
نظامی.
، حیله گری. نیرنگ بازی. دغل کاری:
جهاندیده پر دانش افراسیاب
جز از چاره سازی نبیند بخواب.
فردوسی.
به چاره سازی با خصم تو همی کوشم
که ’مروزی’ را کاراوفتاده با ’رازی’.
سوزنی.
نیم من مرد ناز او که با این چاره سازیها
دلم چون خر بگل درماند از آن ناز بخروارش.
مجیر بیلقانی.
چو مجنون سر مکش درعشقبازی
چو لیلی پاک شو در چاره سازی.
نظامی.
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی.
نظامی.
گهی جستن بغمزه چاره سازی
گهی کردن ببوسه نردبازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لِ زِ)
دهی است از دهستان خورخورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 40 هزارگزی باختر دیواندره بین عزیزآباد و گاوکج. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری. 148 تن سکنه دارد که سنی مذهب و کردی زبانند. آب این ده از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
لالی به خود بستن،
- لال بازی درآوردن، عمل لالان به عمد کردن،
، لعب اخرس، پانتمیم، رجوع به پانتمیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلک بازی
تصویر چلک بازی
بازی کردن با چوبهای چلک الک دولک بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گال بازی
تصویر گال بازی
الک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
نمایش لالی خویش بعمد. یا لال بازی در آوردن، خود را عمدا لال نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسه چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه ها بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را جنبانند و بدوش خود رسانند در حالی که قطره ای آب از آن آن نریزد: (کاسه لاله اگر بشکست بر جای خود است ز انکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست) (کمال الدین)، بیرون آوردن ظرفها از زیر خرقه برای تفریح تماشا گران، مکاری حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره سازی
تصویر چاره سازی
مصلحت اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسه چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه ها بر پشت گذارند و به تحریک سرین آن را جنبانند و به دوش خود رسانند در حالی که قطره ای آب از آن نریزد، بیرون آوردن ظرف ها از زیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واژه بازی
تصویر واژه بازی
لفاظی
فرهنگ واژه فارسی سره
چاره جویی، مصلحت سازی، مصلحت بینی، تدبیر، سبب سازی، چاره گری
متضاد: چاره سوزی، سبب سوزی، علاج گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بازی که در جشن تیرماه سیزده انجام شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ای که پل آبدنگ در آن فرود آید، زیر و رو کردن شلتوک در
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای کوچک و قرمز رنگ با بدنی خال دار کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
تیله انجام گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی با توپی بسیار ابتدایی که از تکه ای پوست گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
بازی یک قل دوقل یا سنگ چاران بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
فریبکاری، حیله گری، زیرکی
دیکشنری اردو به فارسی